کد مطلب:129407 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:108

ابن زیاد و خبر ناگهانی خوشحال کننده شبانه
شیخ مفید گوید: «پس از پراكنده شدن مردم از گرد مسلم بن عقیل، مدت درازی گذشت و صدای یاران مسلم مانند گذشته به گوش ابن زیاد نمی رسید. وی خطاب به یارانش گفت: سربكشید و ببینید آیا كسی از آنها دیده می شود؟

آنها از دیوار كاخ بالا رفتند و هیچ كس را ندیدند!

گفت: نگاه كنید شاید زیر سایه ها بر ضد شما كمین كرده باشند!

آنان تخته های تخته های[سقف] را كندند و با مشعل هایی كه به دست داشتند به پایین نگاه می كردند. شعله ها گاه مسجد را روشن می كرد و گاه آن طور كه می خواستند روشنی نمی داد. سپس قندیل ها را آویزان كردند و دسته های نی را آتش می زدند و پایین می فرستادند تا به زمین می رسید. بدین وسیله دور و نزدیك و وسط مسجد را نگاه كردند. حتی سایه منبر را هم بدین وسیله روشن كردند. اما چیزی ندیدند و به اطلاع ابن زیاد رساندند كه مردم پراكنده شده اند. [1] .

سپس ابن زیاد درگاهی را كه به طرف مسجد بود گشود و از قصر بیرون شد و منبر رفت. یارانش نیز با وی بیرون شدند. سپس ‍فرمان داد كه پیش از نماز عشا اندكی بنشینند. به عمرو بن نافع فرمان داد كه ندا بدهد: هركس از سربازان، مهتران و بزرگان شهر كه نماز عشا را جز در مسجد بگذارد، از پناه حكومت بیرون است.

ساعتی نگذشت كه جمعیّت مسجد را پر كرد. آنگاه منادی آواز داد و مردم به نماز ایستادند. در این حال نگهبانان پشت سرش ‍ایستادند [2] و به آنان فرمان داد مواظب باشند كسی ناگهان به او حمله نكند. نماز را با مردم گزارد و سپس منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی


گفت: «اما بعد، كار ابن عقیل نادان در ایجاد تفرقه و اختلاف مردم همان بود كه دیدید. هر كسی كه مسلم در خانه اش دیده می شود، ذمّه خدا از او برداشته است. هركس او را بیاورد، خونبهایش از آن اوست. بندگان خدا از خدا بترسید و به بیعت و فرمانبرداریتان پایبند باشید و راه كیفر را بر خود مگشایید. ای حصین بن نمیر، [3] مادرت به عزایت بنشیند، اگر دروازه ای از كوفه باز بماند یا این مرد بیرون شود و او را نیزد من نیاوری! اختیار خانه های كوفه را به تو دادم. برای كوچه ها دیدبان بگذار چون صبح شد خانه ها را پاكسازی كن و داخل آنها را جست وجو كن، تا این مرد را برایم بیاوری.» حصین بن نمیر از قبیله بنی تمیم و سالار نگهبانان بود. سپس ابن زیاد داخل قصر شد و برای عمرو بن حریث پرچمی بست و او را فرمانده مردم ساخت. [4] .

در روایت الفتوح آمده است: «سپس از منبر پایین آمد و حصین بن نمیر سكّونی را فرا خواند و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! اگر راهی از راه های كوفه مانده باشد كه بر مردم نبسته باشی مگر آن كه مسلم بن عقیل را به تو تحویل دهند. به خدا سوگند اگر او از كوفه به سلامت بیرون شود، خون خود را در راه پیدا كردنش می ریزیم. هم اینك برو. من تو را اختیار دار سراها و راه های كوفه كردم. دیدبان بگذار و تا می توانی جدّیّت كن و این مرد را نزد من بیاور.» [5] .


[1] در اخبارالطوال (ص 239) آمده است: «پس از آن كه ديگر صدايي نيامد، ابن زياد پنداشت كه مردم داخل مسجد شده اند، و گفت: نگاه كنيد، آيا كسي را داخل مسجد مي بينيد؟ مسجد به كاخ چسبيده بود نگاه كردند و هيچ كس را نديدند. سپس دسته هاي ني را آتش مي زدند و درون حياط مسجد مي انداختد تا روشن شود. سرانجام هرچه گشتند كسي را نديدند. آنگاه ابن زياد گفت: «مردم سست شده و مسلم را رها كرده اند و بازگشته اند.».

[2] در تاريخ طبري (ج 3، ص 288) آمده است: «حصين بن تميم گفت: اگر مي خواهي خود با مردم نماز بگزار و يا ديگري نماز بگزارد. تو برو و در قصر نماز بخوان. زيرا بيم آن دارم كسي از دشمنانت تو را غافلگيرانه بكشد. گفت: به نگهبانانم فرمان بده كه مثل گذشته پشت سرم بايستند و تو در ميان آنها گردش كن. زيرا در اين صورت ميان جمعيّت نيستم...».

[3] در تاريخ طبري (ج 3، ص 289) آمده است: «اي حصين بن تميم».

[4] الارشاد، ص 195.

[5] الفتوح، ج 5، ص 90.